آن شب كه بيت مرتضي بيت العزا بود ...
گويا كه شام شادي مغيره ها بود
تشييع و غسل و كفن و اشك يتيمان ...
صدها گره بر كار آن گره گشا بود
آيينه ي ترك ترك ! شسته شد اما ...
شستن او جان كندن شيرخدا بود
با زحمت و افسوس و حسرت و خجالت ...
شسته شد آن ياسي كه زير دست و پا بود
با چادر خاكي مادر گريه ميكرد ...
آن كودكي كه رازدارِ ماجرا بود
آخر به هر دردِسري بانو كفن شد
او شد كفن ، گريز روضه كربلا بود
سربسته ميگويم كه آنشب بين تابوت ...
تصوير زهرا روي دوش مرتضي بود !
اين استخوان شكسته در ميان تابوت
آن استخوان شكسته بين بوريا بود
اينجا همه دل نگرانِ زينبي كه ...
ارثَش ز مادر چشم هاي بي حيا بود
امّا بمیرم که خودِ زینب در آنجا …
دلواپسِ دخترِ زیرِ دست و پا بود
ای وایِ من که کوچه شد قسمتِ زهرا
بازار ، سهمِ زینبِ انگشت نما بود
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 78