نَفَسم در شماره افتاده ...
رنگ و رویم پریده است ؛ علی
سر من را بگیر بر زانوت ...
وقت رفتن رسیده است ؛ علی
چه كنم ؟ وقتِ رفتن است و دگر ...
وقتِ آن است كه روضه خوان باشم
کاش میشد زمانِ حمله به در ...
زنده باشم ؛ کنارِتان باشم
ظاهراً مؤمنند و در باطن ...
با تو و فاطمه ، بَدند ؛ علی
صبر کن صبر کن ... برای خدا
همسرت را اگر زدند ؛ علی
همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشتِ در به پا بشود
وای اگر ، در به فاطمه بخورد ...
میخِ در ، بین سینه جا بشود
صبر کن آن زمان که ميخواهند ...
با لگد ، به پهلويش بزنند
صبر كن آن زمان كه ميخواهند ...
با قلافی ، به بازوریش بزنند
تازه این اوّلِ مصیبت هاست
کربلايِ حسین ...نزدیک است
مِثلِ زهرا ؛ زمانِ سوختنِ ...
بچه های حسین ...نزدیک است
ميرسد گاهواره ي مُحسن ...
به عليْ اصغرِ حسينِ تو
ميرسد چادرِ خاك آلود ...
به همان دخترِ حسينِ تو
دل نوشته های سعید تاجیک...
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 149