هستم دگر خیلی شبیهِ مادرِ تو
گردیده " رو به قبله " ! دیگر دخترِ تو
از بس کتک خورده به جایم ، عمّه جانم ...
شرمنده ام دیگر ز رویِ خواهرِ تو
بال و پَرِ سه سالۀ تو را لگد کرد ...
آن نانجیبی که جدا کرده سرِ تو
غارت نموده معجر و گوشواره ام را ...
آنکس که بُرد عمّامه و انگشترِ تو
دیدم که " چانه " میزنَد هر بی حیایی ...
بر قیمتِ این دخترِ خونجگــرِ تو
از آن زمانی که حرامی به حرم ریخت
مُشتی حسودِ بد دهَن ، دور و بَرَم ریخت
----
دیگر برایم دست و بازویی نمانده
دیگر برایم پُشت و پهلویی نمانده
از شرحِ غارت گریِ دشمن همین بس ...
دیگر برایِ من النگویی نمانده
از بس که سیلی خورده ام با هر بهانه ...
در چشمِ کم سویم دگر ، سویی نمانده
از بس که هر کسی کشیده مویِ من را ...
رویِ سرِ سوختۀ من ، مویی نمانده
از بس که دشمن پنجه بر رویم کشیده ...
دیگر برای دخترَت رویی نمانده
دیگر برایم دردِ استخوان ، طبیعی است
بر این سه ساله ، لُکنتِ زبان ، طبیعی است
----
دیگر نفس کشیدنم گردیده دشوار
یک دست دارم بر کمر ، دستی به دیوار
تکرار شد تمام روضه هایِ مادر
... تکرار شد ، غیر از در و تیزیِ مسمار !
دور از نگاهِ غیرتِ عمویم عبّاس ...
هر بی سر و پایی مرا میدهد آزار
پایِ من و عمّه چه جاهایی که وا شد ... !
بزمِ شراب و کوچۀ یهود و بازار
جانِ من و خواهرِ تو بر لب رسیده ...
از خندۀ اراذل و طعنۀ اشرار
باور نمیکردم که در انظار باشم
همسفرِ جماعتی بی عار باشم
*******
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 144