باب الحوائج باشد و باب المراد است
در خاکِ ایران یادِگارِ او زیاد است
در کاظمینی که بُود همتایِ مشهد ...
همسایه ی دیوار به دیوارِ جواد است
از دستِ زندانبانِ او ، ای دادِ بیداد
بر لب رسیده جانِ او ، ای دادِ بیداد
یادِ تنورِ خولی می اندازد او را ...
تاریکیِ زندانِ او ، ای دادِ بیداد
معصومه را از ديدنَش مأيوس كردند
زنجيرها را با تنَش مأنوس كردند
هم جايِ افطاري به او ( شلاّق ) دادند
هم پيشِ رويَش صحبتِ ناموس كردند !
هم حُرمتِ ( یا ربّنایش ) را شکستند
هم استخوانِ ( دست و پایش ) را شکستند
مانندِ زینب از یهودی لطمه خورده
مِثلِ رقیّه دنده هایش را شکستند
شوریده حال و تنِ پامال ، در سیَه چال ...
هر شب مسیرِ روضه اش خورده به گودال
دلتنگِ معصومه که می شد گریه می کرد ...
با روضه ی معجر و گوشواره و خلخال
وقتی که تشییعَش به یک در خورده پیوند ...
یعنی که روضه اش به مادر خورده پیوند
وقتی رضا آمد به بالینَش ؛ یقیناً ...
یعنی که روضه اش به اکبر خورده پیوند
حالا که اختیارِ شعر از دست رفته ...
رشته ی روضه اش به اصغر خورده پیوند
حالا که حال و روزِ روضه اینچنین شد ...
قافیه با ( خنجر و حنجر ) خورده پیوند
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 77