آمد كه خودش جمع كند بستر خود را
(شايد كه بييند خنده ي شوهر خود را )
امروز كه كار خانه كرد و پخت و پز كرد ...
زد شانه به زحمت گيسوي دختر خود را
بانوي شكسته استخوان گفت به حيدر :
تا غسل دهد با پيروهن همسر خود را
پنهان ز عليّ و كودكان خود نموده ...
زخم گونه و صورت و بال و پر خود را
ميگفت حسن جان تو دعاكن كه نبيند ...
ديگر پسري نقش زمين ، مادر خود را
ميگفت علي خدا كند دگر نبيند ...
مردي وسط مغيره ها همسر خرد را !
از زينب خود خواست به جاي او ببوسد ...
زير حنجر برادر بي سر خود را !
با زينب خود گفت از آن شبي كه بايد ...
با دست بگيرد گره معجر خرد را !
ميگفت حسينم ، تو در آيينه ي مادر
امروز ببين شكستن دختر خود را !
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 82