مدينه هستيِ من را نظَر زد
سقيفه ناگهان از كوچه سر زد
حرامي، لگدي محكم به در زد
وَ زهراىِ مرا چهل نفر زد
دو دستم بسته ، حال من چه بد شد
چهِل تَن از روي فاطمه رد شد
خودم ديدم كه يارم مشت ميخورْد
به روي او چهار انگشت ميخورد
گهي از پيش و گه از پشت ميخورد
لگدهايي به قصدِ كُشت ميخورد
امان از قنفذ و جُرمِ گَزافَش ...
كه زد فاطمه ام را با غلافش
نخ و سوزن گرفته ، پر بدوزد
اگر شد پيرهن و معجر بدوزد
كفن، بهرِ شهِ بي سر بدوزد
وَ معجر بهرِ اين دختر بدوزد
الهي پيرْهن از تن در نيايد ...
سوىِ زينب دو صد لشگر نيايد
رسد روزيكه گيسو ميكشند و
ز دخترها النگو ميكشند و
ميانِ خيمه چاقو ميكشند و
نواميسم به هر سو ميكشند و
رقيه جانِمان با آن عزيزي ...
مهيا ميشود بهرِ كنيزي
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 99