باز با روضه ي زينب همه جا ريخت بههم
آسِمان تيره شد و حالِ هوا ريخت به هم
لحظه ي آخرِ عُمرَش ؛ دلِ زارِ او را ...
كُهنه پيراهنِ شاهِ سر جدا ريخت به هم
هر بلايي به سرَش آمده با خود گفته ...
مادرم خورد زمين ؛ عزّتِ ما ريخت به هم !
بارها در طيّ اين يكسالونيم گفته به خود...
با زمين خوردنِ سقّا ،خيمهها ريخت به هم!
كوچه ي يهودي و كنيزي و بزمِ شراب ...
ماجرايي شد كه ناموسِ خدا ريخت به هم !
ثانيه به ثانيه ، بانو در اين يكسال و نيم ...
يادِ نامَحرم و چشمِ بي حيا ، ريخت به هم
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 134