عاقبت شد بسته بارِ سفرَم
بسته شد بارِ دلِ شعله ورم
یک طرف چشم انتظارم ، فاطمه
یک طرف دل نگرانَم، دخترم
می روم به سویِ زهرایم ولی ...
من خجالت زده ی پیغمبرم !
با همان خاطره ی دیوار و در ...
می روم دیدنِ مُحسن پسرم
ترسِ آن دارم که یک بارِ دگر ...
بِرِسد به کوفه پایِ دخترم
گفتم عبّاسم از آن دارم هراس ...
که حرامی بِرَود سَمتِ حَرم
گفتم ای حسین و زینب و حَسن :
می رومامّا به فکرِ معجرم !
برچسب : نویسنده : st69a بازدید : 136